خاطرات ازدواج

ساخت وبلاگ
بعضی وقتها  دلم خیلی برایت تنگ می شود. بعضی وقتها تو  هم نیستی  و هم تمام هستیه منی.... خدای من وقتی از تو شاکی میشوم.... و شکایت میکنم گوشه گوشه ی حرکتم تورا می بینم... خدای من... خودت میدونی توی ذهنم چی میگذره و علت شکایت هام رو هم میدونی و هیچ کسی محرم تره تو نیست. هیچ کسی خدا تره تو نیست. که هنوزم من همون بچه ای باشم که بعد از قهر با تو ، و وقتی بودنت رو انکار میکنم به خاطر درد زمان و آدم هایش ، نگاهش به توئه... که مبادا تنبیه شوم از انکارش ! اگر دل قوی بودی از انکارش ، از تنبیهش میترسیدی؟ و آیا بعد به او امیدوار میشدی... فقط میدانم که خیلی مثل قبلها دل تنگت شده ام.... کسی به من دادی    اما من  هنوز  دل تنگ توام .  خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 226 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 5:53

سوم اسفنده .. خیلی  اتفاقی وقتی داشتم کارای شورا رو مرتب میکردم سراغ دفتر قدیمی رفتم و شروع به خوندن خاطرات اون روزا کردم.... حس و حال اون روزا برام تازه شد...و حتی سختیاش آه رو از نهادم بلند کرد و چند قطره اشکی بدرقه خاطراتم بود.... چقد  سخت گذشت .... تقویم رو که ورق میزدم..... از روزایی که نمیدونستم با تو خواهم بود یا نه نوشته بودم..روزهای پرتلاطم موندن بین خواستن و نخواستن ...خواستن و نرسیدن.....تردید ها و سختی ها .... دیدم که امروز اولین روز از سالگرد عقدمون بود....... چقدر شیرین بود....... یادش خوش... تو هنوز از سرکار نیومدی امروز.....چند بار بهت زنگ زدم رد تماس کردی....بنظرم رئیست کنارت نشسته نمیتونی جواب بدی..... و من هم با این حال و هوا کنار لب تاب نشسته ام.... ای کاش میومدی تا خاطراتی با هم تازه کنیم... تا از اون روزا حرف بزنیم ....چقدر سختم شد......چقد سخت گذشت برام..فکر نمیکنم اینقدر هم برای تو سخت گذشته باشه و شاید به همین دلیل اینقدر که من مایلم شاید تو تمایلی برای بازگو کردن نداشته باشی...و من هم اصرار نمیکنم. دلم میخاست از شیرینی های بعدش هم میگفتیم... روزهای خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 197 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 18:13